جدول جو
جدول جو

معنی بس گیتن - جستجوی لغت در جدول جو

بس گیتن
بند زدن چینی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وُ مَ)
جواب گفتن. پاسخ دادن، خاصه دشنام را: دشنامهای او را پس گفتن
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ نَ)
بازماندن و بس کردن. (آنندراج) :
مگو کام دل خود را ز حیرت کس نمیگیرد
چه میگویی ترا دیدم زبانم بس نمیگیرد.
وحید (از آنندراج) ، بارگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ضَ)
بد گفتن از کسی، عیب کردن او. عیب و نقص او گفتن. تندید. (یادداشت مؤلف). بدگویی کردن. بهتان زدن. افترا نهادن. (از ولف) :
هر بزرگی که بفضل و بهنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان.
فرخی.
بد گفتن اندر آن کس کو مادح تو باشد
باشد ز زشت نامی باشد ز کم عیاری.
منوچهری.
توان گفت بد با زبان دلیر
زبان چیره گردد چو شد دست چیر.
اسدی.
و هیچ بد گفتن بجایگاه نیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 60).
وآنکه بد گفت نیکویی گویش
ور نجوید ترا تو می جویش.
سنایی.
زبان آوری بیخرد سعی کرد
ز شوخی به بد گفتن نیکمرد.
سعدی (بوستان).
به بد گفتن خلق چون دم زدی
اگر راست گویی سخن هم زدی.
سعدی (بوستان).
منم کافتادگان رابد نگفتم
که ترسیدم که روزی خود بیفتم.
سعید.
بد رندان مگو ای شیخ و هشدار
که با حکم خدایی کینه داری.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بس گرفتن
تصویر بس گرفتن
باز ماندن بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس گفتن
تصویر پس گفتن
پاسخ گفتن جواب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پس انداز کردن، پس گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
شروع کردن، تصمیم در مورد آغاز کار یا عملی
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن، شالوده ریختن، به زمین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، پس گرفتن، قبول کالای پس آورده
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ذخیره، انبار
فرهنگ گویش مازندرانی
پا گذاشتن، گرفتار شدن، مماس شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن، شالوده ریختن، کسی را به قصد تنبیه به زیردست
فرهنگ گویش مازندرانی